چقدر ما انعطاف پذیر بودیم و خودمان خبر نداشتیم .
تا دیروز لباسی که کمی رنگش رفته بود یا به اندازه ی یک نقطه کوچک پاره شده بود حتی اگر تازه هم خریده بودیم جایی نمی پوشیدیم
اگر هم میپوشیدم کاری میکردیم پیدا نباشد .
یا اصلا جاهایی استفاده میکردیم که کسی نبیند .
حالا چی شده لباس میپوشیم که از این سر تا آن سرش پارست و اسمش را گذاشته ایم «زاپ» انگار اگر اسمش عوض شود عیب ندارد .
چرا چون مد است .
لعنت به این مد که عقل ها را از بین برده . اختیار را از مردم گرفته .
کاش دیگر روشن بینی و روشنفکری نمی بستند به خیکش.
#بیا
نمی دانم تا بحال چند بار از کنارم رد شده.
ولی میدانم که لیاقت درک حضورش را نداشتم که بی صدا ردشده
وچه بی لیاقت تر من که بی خبر ازمن امده.
او وظیفه ی خود میداند دیدار فرو مایه ای چون مرا. ولی یاری مرا بر خود چه میداند؟؟….
با اینکه نمی فهمم حضورت را ولی باز بیا بیاکه در لجنزارهوا گم نشوم.
#یک_روز_برفی
چشماتون ببندید تصور کنید..
یک روز سرد برفی.یک کلبه ی چوبی که وقتی را میری صدای چوب میده .یه اجاق که توش پر از اتیشه .یه قوری با دوتا استکان کمر باریک ,پولکی,نقل .روی کرسی.
دلم میخواد یه برف حسابی
بباره برم حسابی چشمام از تصویر برف پرکنم .
تادیگه فقط تصور خیالی نباشه
#کربلا
منم دلم میخواد برم
دعاکنید منم برم
#پدر_بزرگ_مادر_بزرگ
دلم برای حرف زدن و خندیدن .
چایی خوردن باهاشون توی خونه یکاهگلی قدیمیشون توی قلعه ی روستامون تنگ شده
خوب روز هایی که باهاشون هستید رو به خاطر بسپارید .
که وقتی مثل من یادشون افتادین یه چیزی برای به تجدید خاطر_یاجلوی وحدانتون حداقل داشته باشید
خدا همه ی رفتگان خاک بیا مرزد
دلم براشون تنگ شده (قدرشون بدونید)